نوشته های مهرسا


 یه روز یه پارچه ی گل گلیِ ظریف و نخی از توی چمدان شگفت انگیز سبزمون درآورد و گفت: می خوام برات یه پیرهن تو خونگی بدوزم.

دوخت. وقتی تموم شد گفت: بذارش کنار برا وقتی حامله شدی.

از همون روز تا امروز کنار بود. امروز پوشیدمش.

از اون موقع برای حاملگیم ذوق داشت...

امروز پوشیدمش بی اینکه جنینی در درونم باشه... 

و شاید هرگز نباشه...

 

 

چقدر دلتنگتم... چقدر بغض دارم...

دلتنگ تو مامان قشنگم... دلتنگ دخترکی که هرگز نخواهم داشت...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۸
majid majidi


سفر کنم به جایی که هیچ کس را نشناسم

به جایی که هیچ کس مرا نشناسد

دور باشم و رها

سبک باشم و آزاد

آدمهایی را ببینم که هیچ تصور بدی از آنها ندارم

مسیرهایی را بروم که تا به حال نرفته ام

عطرهایی را بزنم که تا به حال نزده ام

و لباسهایی را بپوشم که تا به حال نپوشیده ام

در مکان هایی بنشینم که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمیکنند

موسیقی هایی گوش کنم که مرا یاد کسی نمی اندازد

و نوشیدنی هایی بنوشم که مرا بی خیال تر از همیشه کنند

نه به کسی فکر کنم

نه نگران چیزی باشم

نیاز دارم مدتی در خنثی ترین حالت ممکن باشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۵
majid majidi


. این مدت تمام سعیم رو کردم "روزگار دوزخی آقای ایاز" رضا براهنی، و "طریق بسمل شدن" و زوال کلنل" دولت‌آبادی رو تا به آخر بخونم نتونستم گمونم هنوز نوبتشون نرسیده. 

خلاصه این طلسم با کوندرا شکسته شد. باز هم کوندرا! دیگه دارم بیشتر از قبل مطمئن میشم نویسنده‌ی مطلوب من حداقل یکی از اونها آقای کوندرا ست.

کتاب زندگی جای دیگریست رو مدتها پیش در اتاق یکی از اساتیدم توی کتابخونه‌ش دیده بودم از عنوانش خوشم اومد و توی ذهنم ثبتش کردم که یه روز بخونمش و استادم میگفت هرکسی وارد اتاقم میشه نظرش میره روی این کتاب فکر میکنن حالا مثلا توی کتاب میگه زندگی کجاست؟ ولی وقتی میخوننش نظرشون عوض میشه و کتاب رو کنار میذارن:) همه به دنبال زندگی توی یه جا و شرایط دیگه هستن. 

_از این مقدمه که بگذریم_ این اثر همونطور که حدس می‌زدم خیلی به دلم نشست ورای اینکه ممکنه خوب و حرفه‌ای منظورش رو متوجه نشده باشم.

این اثر کوندرا مثل باقی آثاری که ازش خوندم مدام شخصیتهای واقعی رو میاره و درباره‌شون و نقاط مشترکشون با شخصیت اصلی و موضوع اصلی رمان می‌نویسه. از این حیث مخاطب احساس میکنه یه مقاله‌ی علمی که روان و خوندنیه رو میخونه.

داستان درباره‌ی یه شاعره به اسم یارومیل و مادرش. چون پدر یارومیل راضی به دنیا اومدن اون نیس مادرش خیلی به پسرش وابسته میشه و همه‌ی عشقش رو وقف فرزندش میکنه و اونو جوری که میخواد بزرگ میکنه و شاعر بار میاره...

کتاب با سوال از چگونگی به دنیا اومدن شاعر شروع میشه. سوال فلسفی از هستی. سوالی که شاید برای خیلی از ماها پیش بیاد که نطفه‌ی ما کی کجا بسته شده؟. و به دوران کودکی و جوانی هم همین نگاه رو داره.

به زن و بدن زن و زایش هم پرداخته که دغدغه‌ی زنها بعد از به دنیا اومدن بچه میشه، درباره مادری.

داستان در سالهای انقلاب کمونیستی در چکسلواکی میگذره و نویسنده به این مسئله هم توی تمام داستان توجه داره و در کنارش به نقد از سوسیالیست هم می‌پردازه. 

و نقد رمانتیسیسم.

این موارد در شخصیت اصلی داستان نمایان هست. یارومیل یک شاعر هست که مادرش اون رو شاعر بار میاره. اینجا کوندرا مثال شلی و رمبو رو میزنه که این دو شاعر هم در زندگیشون زنانی بودن که بالاخره در نوع خودش تاثیر گذاشتن. هردوی اونها در پی این هستن که زندگی جای دیگری است. شلی شاعر غنایی انگلیسی طرفدار اصلاحات اجتماعی و سیاسی هست و مدام در سفره. شاعر زندگی رو در جایی که با رویاها همخوانی داشته باشه پذیراست اما به هرجا میره ناراضی از وضع موجوده: "دانشجویان روی دیوار می‌نوشتند رویا واقعیت دارد، اما به نظر می‌رسد عکس آن درست‌تر باشد_این واقعیت است که رویاست_ سنگرها، درختان قطع‌شده، پرچمهای سرخ (180)...  زندگی همیشه در جایی است که او نیست" (181).... یارومیل هم وارد انقلاب میشه مثل شلی...

شخصیت یارومیل شاعر غزل‌سراست و شعرهای رمانتیک میگه. جایی از کتاب که نقد رمانتیسیسم و غزل‌سرایی هست: " انسان مطرود از چهارچوب محافظ دوران کودکی، میل دارد وارد دنیا شود، اما در عین حال، چون می‌ترسد، به وسیله‌ی شعرهایش دنیایی مصنوعی می‌سازد، دنیای جایگزینی (226). مثل شخصیت زاویه که ساخته‌ی یارومیل هست. شاعر رمانتیک و احساسی ادبیات رو ورای زندگی عادی و واقعی میبینه و به دنبال زندگی در جای دیگری است. اینجوری زندگی فقط در رویا دلپذیره. 

یارومیل شخصیت خیلی ساده‌ای داره با اعتماد به نفس پایین که کم کم به موجود ناشناخته تبدیل میشه. مثلا به خاطر حفظ آرمانش کمونیست و ثابت کردن خودش عشقش رو لو میده به پلیسها. این یعنی هنر و رمانتیک بودن فدای سیاست و کمونیست میشه. پس شاعر بودن و هنرمند بودن چه وجه مثبتی داره؟ اینجا هنرمند که نماینده‌ی یه هنر هست داره بر ضد آزادی عمل میکنه.

در کل میشه این اثر رو فلسفی، تاریخی و نقدی بر سوسیالیسم و رمانتیسیسم دونست.

 

بعضی قسمتهای قشنگ کتاب:

ایا عشق مطلق به معنای این نیست که اول آدم بتواند دیگری را درک کند و او را با تمام چیزهای درون و بیرونش، حتی با سایه‌هایش دوست داشته باشد؟ (142).

بودلر می‌نویسد: "باید همیشه مست بود، مست از شراب، از شعر، از تقوی، از هر چه بخواهید..." غزل‌سرایی نوعی مستی است و آدنی برای اینکه راحت‌تر خودش را با دنیا تطبیق دهد، مست می‌شود... (198).

اشک بهترین پیز ممکن برای پاک کردن لکه‌هاست (208).

شکوه و جلالِ وظیفه از سرِ بریده‌ی عشق متولد می‌شود (273).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۴
majid majidi

سیبا رو شستم پوست کندم واندازه حبه قند خوردش ون کردم،اب وشکرو گذاشتم باهم جوشیدن بعد سیبای خوردشده رو ریختم تو شهد درست شده 1ساعت ونیم رو اجاق بودن بعد گلاب اضافه کردم وگذاشتم یکم جوشید.. عالی شده 

دوست داشتید درست کنید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۳
majid majidi

خیلی حال داد

باید کلاه و عینک هم بگیرم

10 جلسه 300هزارتومن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۳
majid majidi

با یکی از دوستام صمیمی تر بشم 

براش از احساسم گفتم 

گفتم نسبت به رابطمون این احساسو دارم

بعد گفتم الان که پیششم چه احساسی رو تجربه میکنم

بهش گفتم من وقتی پیشتم 

بهم احساس حقارت دست میده نمیدونم چرا

الان احساس غم دارم 

و اینکه ازت خجالت میکشم

بهش گفتم وبلاگ دارم 

و هیچکس نمیدونه

بهش گفتم گاهی بهش دروغ گفته ام 

و باهاش روراست نبوده ام 

بهش گفتم حتی با خواننده های وبلاگم رو راست نبوده ام

تمام پستام حتی همین پست 

شاید هیچ وقت صادقانه نبوده

من همیشه هدفم از گذاشتن پست این بوده 

که دل شماها رو بدست بیارم 

که بهتون نشون بدم پسر خوبی هستم 

که بهتون ثابت کنم پسر جذابی هستم

که مختونو بزنم 

من پست مینویسم و مینوشتم 

توی وبم 

که دلتون برام بسوزه و بیایید باهام دوس بشید

که منو از تنهایی در بیارید 

هیچوقت باهاتون رو راست نبودم 

هیچوقت بهتون اهمیت نمیدادم 

هیچوقت به خواسته ها و نیازهاتون اهمیت ندادم

من فقط فکر خودمم 

فقط دلم میخاد یه دختر باهام دوس شه 

و باهاش صکص کنم و بعد از یه مدتم رهاش کنم 

اما من ادم بدی نبودم فقط بیشتر از این بلد نبودم و نیستم

سعی کردم ادم خوبی باشم و فک میکردم ادم خوبیم

اما راستش من اصن دلم نمیخواد ازدواج کنم 

دلم یه فضای دخترونه میخواد 

که بتونم با دخترا لذت ببرم

ازینکه اینا رو دارم میگم خجالت میکشم و میترسم 

میترسم اذیتم کنید و فک کنید ادم بدی هستم 

اما فقط میخام باهاتون روراست باشم 

راستش من فقط به صکص فک میکنم 

نمیدونم واقعا فقط به صکص فک میکنم یا نه 

اما راستش میترسم در موردم اینجوری فک کنید 

خیلی صکص دلم میخواد 

خیلی دلم هم صحبت میخاد 

همیشه  میرم کوه 

مخصوصا روزایی که تنها میرم 

گاهی از ته دل ارزو میکتم 

خدایا فقط یه دختر بده فقط باهاش بیام کوه 

هیچی ازش نمیخام فقط هر هفته بیام کوه 

راستش همین حرفا هم رو راست روراست نیستن

چون دارم جوری مینویسم که بهم ترحم کنید

باهام دوس بشید 

یا دلتون بسوزه یا ثابت کنم ادم خوبیم 

اما راستش من نمیدونم ادم خوبیم یا بدیم

من دوس ندارم کسی رو اذیت کنم

دوس ندارم کسی اذیتم کنم

من راستش 

فقط الان احساس تنهایی دارم 

و فقط دارم سعی میکنم روراست باشم

اما روراست نیستم 

من الان دلم میخاد گریه کنم احساس واقعیم اینه که گریه کنم

احساس واقعیم اینه که 

اینقدر توی دوست شدن ناکام موندم 

که گاهی دلم میخاد التماس کنم 

تو رو خدا یکی دلش برام بسوزه 

خیلی خجالت می کشم از گفتنش 

راستش چیزی که منو خجالت میده 

اینه که نتونستم خودمو از نظر جنسی و عاطفی تامین کنم

و چیزی که بیشتر خجالتم میده 

و ازش خجالت میکشم الان

اینه که خودمو دارم از راه ذلیلانه و حقیرانه ای تامین میکنم

اینکه گاهی توی این وب نوشتم 

طوری نوشتم که تو رو خدا یکی بیاد باهام دوس شه

یا گاهی گفتم تو رو خدا یکی دوسم داشته باشه

خیلی ذلیلانه بوده

من دلم میخاست عزیز و مغرور باشم

راستش از گفتن این حرف اخری خیلی دارم الان خجالت میکشم

احساس میکنم نگران قضاوت های شما هستم 

اما میدونی خیلی غمگینم الان

دلم میخاد گریه کنم

دلم نمیخواد کسی برام دلش بسوزه 

حس بدی دارم که کسی بهم ترحم کنه

من ادم عزیزیم شایدم نیستم نمیدونم

اما احساس میکنم که دارم اشتباه میگم احساساتمو

نمیتونم خجالت میکشم 

میترسم 

غمگینم

بلد نیستم

احساس بدی دارم الان 

احساس اینکه دلم میخاد گریه کنم

نه نه

بیشتر احساس ترس دارم

ترس از قضاوت شدن 

تحقیر شدن

دلم میخواست 

بلد بودم 

طوری ارتباط برقرار کنم 

که کرامت انسانیم حفظ بشه 

میدونی 

ولی راستش دلم میخواست اینا رو هم بگم ولی کرامت انسانیم حفظ بشه 

صرفا احساسات و درونیاتمو بیان کردم 

اما دلم نمیخاد کرامت انسانیم کم شه 

راضی ام تا ابد تنها بمونم اما کرامت و عزتم حفظ بشه 

راضی ام تا ابد محروم بمونم اما التماس کسی رو نکنم

دوس ندارم قضاوتم کنین 

دوس ندارم دلتون برام بسوزه 

من خجالت میکشم از گفتن این حرفا 

اما دلم نمیخاد کسی بهم ترحم کنه 

حتی دوس ندارم کسی باهام دوس بشه 

فقط یه چیز میخام 

اینکه درکم کنید 

درک کنید اینو که رنج میکشم 

الان دارم رنج میکشم از احساس تنهایی

اگه درکمم نکنین اشکالی نداره 

اما من تنها چیزی که دلم میخاد درک شدنه

درک اینکه من خیلی زجر کشیدم

و زجر میکشم و خیلی غمگینم 

خیلی ناراحتم 

میدونین دلم میخواست با یه دختر خوشتیپ خوشگل دوس بودم و قرار میذاشتم ...

و همین بهم احساس غم و رنج میده

راستش الان که اینا رو گفتم 

احساس سبکی و ارامش میکنم 

و در برابر حرفایی که زدم چیزی نمیخام

فقط تشکر میکنم که گوش کردین به حرفام همین .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۳۶
majid majidi

میگه استخوناش درد میگیره ، همین امشب که من از سرما خوردگی رو به قبله‌م کولر مثل اسب روشنه و زیاد هم هست !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۳۶
majid majidi

هیچ وقت نبودم،

ولی به همه ی آدم هایی که تو دوسشون داری حسودیم میشه.

میبینی؟ تو خیلی از چیزها رو عوض کردی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۳۵
majid majidi

که موقع بدحالیاش بهش پیام بده بگه

درسته باهات قهرم
ولی چته؟
چیزی شده؟

💛💛💛

اره خلاصه..

 

شاعر میگه:
و تظُن انها النهایة و فجأة یُصلح الله کل شئ!

و فکر میکنی که به انتها رسیدی ولی در یک لحظه خدا همه چیز رو درست میکنه ...

.
لأنهُ الله♡
چونکه اون خداست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۱۶
majid majidi

چون تنهایی و سکوت برام لذت بخش بود، حتی شب زنده داری برام لذت داشت
ولی بعد از آشنایی با بهترین زندگیم، شبا بدترین وقت زندگیمه، چون تنهایی بعد از آشنایی اون مثل مرگ تدریجی میمونه، حتی خوابیدن رو به شب زنده داری ترجیح میدم تا شاید بتونم تو خواب احساس داشتنش رو درک کنم
خلاصه عشق تونست تمام تعاریف رو از زندگیم تغییر بده
مثل تنهایی که قبل از اون برام ارزش و لذت بود ولی بعد از آشنایی و شناخت دل مهربونش و فرشته بودنش ، تنهایی (تنهایی یعنی بدون اون بودن، فقط اون) با مرگ تدریجی هیچ فرقی نداره
امیدوارم همه جوره سلامت و خوشحال باشه، نمیخواستم بگم چون حس کردم دفعه پیش از همین ناراحت شد، ولی غیرمستقیم میگم خدایاااااا مواظبش باش،به عظمتت خدایا و مرگ خودم قسمت میدم، هرچی میخوای مواظب من باشی، مواظب اون باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۱۶
majid majidi