نوشته های مهرسا

که به بیشتر از ده سال پیش برمیگرده بعضی شبها قبل خواب وبلاگهای بروز شده بلاگفا رو میخونم ...

اونقدر حس خاصی واسم داره که نمیتونم توصیحش بدم اصلا خیلی وقته که با حرفام نمیتونم احساسمو شرح بدم یه جورایی حوصلشو ندارم ..

توی خیلی از وبلاگهای بروز شده کسایی رو میبینم که از جداییشون مینویسن با رنج و درد شدید .. کاش میدونستن این روزها و این دعا کردن ها و این غمگین بودنها میگذره و چند سال دیگه  این روزها واسشون مسخره هست همین روزایی که فکر میکنن اخر دنیاس واسشون ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۵۳
majid majidi

 صاحب باشگاه آدم دست و دلبازیه، یه مرده هر روز میاد بطرای پلاستیکیو‌ جم میکنه و میبره معمولا یه پسر ۸ ۹ ساله هم باهاش میاد، از اون آدمای بدبختن ک هیچی ندارن، نکته بدترش اینه که امروز با یه پسر دو سه ساله اومده بود، آخه تو که نه پولی داری نه کاری داری نه هیچی داری از همه بدتر معتادم هستی چرا باید بچه داشته باشی :/

فقر و بدبختی ازشون میباره اما حداقل دو تا بچه کوچیک داره، اون بچه ها چه آینده ایی دارن، دلم واسه پسربچه ۲ ساله کباب شد واقعا، زندگی اینا فقط حسرت و خاک شدن آرزوهاشونه ...

باز دم صاحب باشگاه گرم هر روز یه پولی بهشون میده و یه آبمیوه ایی چیزیم میذاره تو دستشون، خیلی مَرده 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۵۲
majid majidi

... درد معدم که خفم کرده بماند، درد دلتنگی هم داره خلاصم میکنه... اتفاقا ایندفعه ها دلتنگی واسه محمد نیست، دروغ چرا؟... دلتنگی محمد دیگه برام عادی شده... ببینمش یا نبینمش برام فرقی نمیکنه...

دلتنگ مامانم شدم... خیلی دلم براش تنگ شده... اونقدر که وقتی یکیو میبینم از مامانش میگه ناخواسته حسودیم میشه... وقتی یکیو میبینم با مامانش میره بیرون منم ناخواسته دلم میخواد یدفعه...

این هفته رفتم بهشت صادق، ولی فقط سرخاک آقاجون؛ سرخاک مامان هیچوقت دلم قبول نمیکنه برم... فکر میکردم چندوقت که ازش بگذره برام عادی میشه... ولی دوازده ساله که هرروز داره برام سختتر از دیروز میگذره...

دلتنگی خیلی سخته... بخصوص اینکه آدم دلتنگ مامانش باشه...

بدبختیای زندگی من که یکی دوتا نیست... از شانس بدمم اینروزا پر اتفاق ترین روزای زندگیمه... جوری که دیگه داره برای خودمم عجیب میشه... اینقدر که مینویسم کلی دیگشم نمیگم... تا همینجاشم که مینویسم خیلیا دیگه باور نمیکنن؛ میان اراجیف بهم تحویل میدن... 

نمیدونم باید چندهزار بار تکرار کنم دیگه... اینحا صفحه شخصیمه؛ اصلا دلم میخواد توش چرندیات بنویسم... دلم میخواد توشو از دروغ پرکنم... دوست دارم خالی بندی کنم... گرچه تاحالا اینکارو نکردم... ولی وقتی بعضیا نمیخوان باور کنن خب باور نکنن دیگه؛ به درککککککک.... خودم مسائل مختف زندگیم به اندازه کافی هست، اینا دیگه برام مهم نیستن... 

توهین میخواین کنین؟... عیب نداره؛ شخصیت نداشته خودتونو نشون میدین... عشق منو به تمسخر میگیرین؟... عیب نداره، چون خدا اونقدر آدم حسابتون نکرده که تو وجودتون ذره ای عشق و محبت بذاره... خداوکیلی وقتی دلتون میخواد بیاین توهین‌کنین، یا اصلا نوشته های من جذابیتی نداره براتون چرا میاین میخونین؟... نه خدایی چرا میخونین؟... خیلی دلم میخواد اینو بدونم...

بگذریم از این حرفا، نیومده بودم گله کنم... خواستم بگم این مدته خیلی احساس میکنم افسرده تر شدم... اینجاهم که کلا بوی غم گرفته... میخوام از این ببعد سعی کنم کمتر از ناراحتی بنویسم... سعی میکنم خاطرات خوبمو بذارم... چون حالم خوب میشه اینجوری... هرچی کمتر از درد و ناراحتی بگم بهتره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۵۲
majid majidi

!ترجیح میدم 

دیگه بیدار بمونم تا خود شب ... 

اما خب چشمام خیلی حرف گوش کن نیستن ... 

 

خدایا 

سلامتی همه ی مامان باباها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۵۱
majid majidi

اما مدام از خواب میپریدم یهو ساعت سه نصفه شب بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد...

هی فکر کردم فکر کردم فکر کردم و آخر از همه ی فکرام ترسیدم:)))

حتی اگ یدونشم عملی بشه احتمالا نابودشم=)))))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۵۱
majid majidi

و وقتی اون حرفا رو شروع بکنم قطعا باید براشون یه برچسب جداگانه انتخاب بکنم و تا آخر عمرم درمورد این موضوع بنویسم ..... ولی تا میام بنویسم .... میگم نه بیخیالش .... تو سایت جدید بنویسشون ! الان خوددرگیری سایتی_ وبلاگی گرفتم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

من اتاقم تو تابستون از بقیه نقاط خونه ۱۰ درجه خنک تره ... بعد نصف شب بقیه گرمشونه ولی هوا برای من عادیه ... اونا میرن کولر روشن میکنن ... و اتاق من هواش دقیقا مثل اواسط آبان میشه .... و با افتخار اعلام میدارم که بنده دارم سرما میخورم .

درسته که این تابستونم داریم سریال میبینیم .... ولی مثل قدیم نیست ! خییییییییلللللییییی کمتره .... نمیدونم چرا ... همه سرگرم کارای خودمونیم .....

فردا قراره اکیپی بریم بیرون ... بالاخره هممون وقت خالی پیدا کردیم و قراره دست جمعی با هم بریم بیرون 😍😍😍😍 بسی خوشحالم الان ❤ ولی ربکا هم میاد 🙃 مهشید .... قوی بمون ..... تو میتونی ... تو کارای سخت تر از اینم انجام دادی .... فقط باید سعی کنی نذاری هیچ حرفی روت تاثیر بذاره .... همین 🙌🙌🙌

کلی ویولن زدم .... سر انگشتام باد کرده ..... و میخواد بترکه ..... دستم درد میکنهه😭😭😭😭

مانتویی که میخواستم برای فردا بپوشم تو حمومه 😶😶😶😶😶 حالا باید برم یا یه استایل من درآوردی در بیارم ..... یا اینکه .... تن به رنگ آبی بدم .... همه مانتوهام آبی شده 😢

حال ندارم الان کتاب بخونم ... ترجیح میدم سریال ببینم .... ولی هیچ حسی ندارم ... بیشتر اینو دارم که الام یه ساندویچ کالباس بخورم 😶😶😶😶😶

فعلا .... بهتره کمتر چرت و پرت بگم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۵۱
majid majidi


بعضی وقت ها با خودم میگم چطوری بعضی ادمها انقدر پولدارن ؟ از کجا میارن ؟ چرا ما هر چی میدویم به جایی نمی رسیم ؟

اجاره نشینی واقعا سخته و سخت تر هم شده واسه ما

کاش ما هم یه روزی دستمون به خونه برسه بتونیم خونه بخریم از این فلاکت رها بشیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۵۰
majid majidi


امروز بعد از کلی گریه و زاری شدید کنار ابی رفتیم رستوران فرنگی و من کم کم مهربون شدم D: . اخ چقد وقتایی ک با هم خوبیم خوبه. البته خوب و بد بودن رابطه دست منه ، ولی چه کنم حالات روحیم دمدمی مزاجه و یهو سر یه مسئله خیلی کوچیک زار زار میزنم زیر گریه . ابی هم خیلی خیلی لوسه و خودشو واسه من لوس میکنه  :Xx. پسر مگه میتونه انقد لوس باشه ؟ ابی میگع من میدونم مشکل مالی داری ، وقتی بدهکاری از قیافت مشخصه . گف فردا برات دو میلیون میریزم دیگه ناراحت نباشی . البته میدونم دیگه یادش میره ولی من اگه بهش بگم برام می ریزه.  ولی نمیخوام خب :( .

موبایل کوچیکم هم ک نوکیا ویندوز فون بود امروز عصر گم کردم :/ =/ .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۹
majid majidi



روز جمعه خونه پدرم بودم بخاطر این که مادرم حالش خوب نبود.

تقریبا ساعت دو عشقم زنگ زد گفت میام دنبالت میدیم خونه خودمون منم خیلی بی طاقت بودم و در حالی که دوس نداشتم دارم رو تنها بزارم.

ولی توی دلم حسی بود که میگفتم سالگرد ازداجم دوس دارم پیش عشقم باشم.

گفتم باشه بهادین جون بیا دنبالم.اومد توی ماشین گفتم خیلی بی حوصله هستم سال گرد ازدواج خوبی نداشتیم.

بهادینم گفت غصه نخور ظرف هارو شستم واست خونه رو همش مرتب کردم. 

منم که توی دلم میگفتم اینم خوبه .

رسیدیم دم در خونه مون بهادین در رو باز کرد و گفت برو تو وقتی رفتم خودمم باور نمی کردم بادکنک های رنگی رو دیدم و روی میز که گل های پر قو سفید و قرمز بود که گل مورد علاقم هست. 

از خوشحالی با صدای بلند جیغ زدم و تند عشقم رو بغل کردم نمی دونستم چه جوری احساسم رو ابراز کنم،بهادینم دستم رو گفت رفتیم آشپزخونه گفت در یخچال رو باز کن در رو بازکردم یه کیک بزرگ دیدم که روش نوشته بود سالگرد ازدواجمون مبارک و یک شمع عدد یک روش بود دوباره بغلش کردم و فقط بوسش میکردم از خوشحالی میخواستم تند جیغ بزنم بگم عاشقتم دوست دارم همسر گلم.

باهم آرزو کردیم و شمع رو فوت کردیم و کیک رو بریدم و عکس و فیلم های قشنگی گرفتیم.

یعنی مثل تولدام که میگم بهترین تولدم بود میگم بهترین سالگرد ازدواجمون بود.

همسر عزیزم توی این همه غصه و دل تنگی کاری کرد که از ته دلم خوشحال بشم و بهترین سوپزار تو زندگیم بود.

بهادیم همه وجودم همسر عزیزم بی اندازه دوست دارم و عاشق همه چیزت هستم.

تو بهترین اتفاق زندگیم هستی که تمام دل خوشی و خوش بختیم با یکی یدونه زندگیم است.

الان سه روز از سال گرد ازدواجمون گذشته وقت نکردم بیام پست بزارم.

بهترین همسر دنیا تنها عشقم من سالگرد ازدواجمون مبارک.

کادوی عشقم برای من یک کارت تبریک بانکی بود باشاخه های گل که به همه دنیا نمیدمش.و کادوی من واسه همسر گلم یه شلوار و کراس قشنگی بود.

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۹
majid majidi


دوست داشتم اگر همه صبح به صبح یکبار زنگ میزدند و حالم را می‌پرسیدند، تو روزی سه بار زنگ میزدی تا جویای حالم بشوی!
دوست داشتم وقتی مریض میشوم اگر همه با یک پیام بهم توصیه میکردند که زودتر دکتر بروم، تو سریع خودت را می‌رسوندی جلوی در خونه و زنگ میزدی میگفتی "بیا پایین، با خودم میریم دکتر"

راستش دلم میخواست وقتی همه هفته‌ای یک بار از سر دلتنگی به من سر میزدند، تو هفته‌ای هفت بار دلتنگم میشدی و به دیدنم می‌آمدی!

دلم میخواست وقتی تولدم میشد
به جای اینکه مثل همه آدمها یک پیغام تبریک بفرستی برای رفع تکلیف 
به دیدنم می‌آمدی و از روزها قبل به این فکر میکردی که چطور می‌توانی خوشحالم کنی!
خب من دلم میخواست تو با همه آدمهای اطرافم فرق کنی!
اگر قرار بود مثل "همه" باشی
خب همه بودن!
من دوست داشتم تو "خاص" باشی
نه کسی شبیه به همه!
یک خاصِ تکرار نشدنی!
نه کسی که حرفهایش، وجودش، نگاهش
به اندازه همه آدمها باشد!
تو باید بیشتر بودی!
بیشتر از همه آدمها!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۸
majid majidi