بعد از سه ماه موفق شدم یه کتاب رو به اتمام برسونم
. این مدت تمام سعیم رو کردم "روزگار دوزخی آقای ایاز" رضا براهنی، و "طریق بسمل شدن" و زوال کلنل" دولتآبادی رو تا به آخر بخونم نتونستم گمونم هنوز نوبتشون نرسیده.
خلاصه این طلسم با کوندرا شکسته شد. باز هم کوندرا! دیگه دارم بیشتر از قبل مطمئن میشم نویسندهی مطلوب من حداقل یکی از اونها آقای کوندرا ست.
کتاب زندگی جای دیگریست رو مدتها پیش در اتاق یکی از اساتیدم توی کتابخونهش دیده بودم از عنوانش خوشم اومد و توی ذهنم ثبتش کردم که یه روز بخونمش و استادم میگفت هرکسی وارد اتاقم میشه نظرش میره روی این کتاب فکر میکنن حالا مثلا توی کتاب میگه زندگی کجاست؟ ولی وقتی میخوننش نظرشون عوض میشه و کتاب رو کنار میذارن:) همه به دنبال زندگی توی یه جا و شرایط دیگه هستن.
_از این مقدمه که بگذریم_ این اثر همونطور که حدس میزدم خیلی به دلم نشست ورای اینکه ممکنه خوب و حرفهای منظورش رو متوجه نشده باشم.
این اثر کوندرا مثل باقی آثاری که ازش خوندم مدام شخصیتهای واقعی رو میاره و دربارهشون و نقاط مشترکشون با شخصیت اصلی و موضوع اصلی رمان مینویسه. از این حیث مخاطب احساس میکنه یه مقالهی علمی که روان و خوندنیه رو میخونه.
داستان دربارهی یه شاعره به اسم یارومیل و مادرش. چون پدر یارومیل راضی به دنیا اومدن اون نیس مادرش خیلی به پسرش وابسته میشه و همهی عشقش رو وقف فرزندش میکنه و اونو جوری که میخواد بزرگ میکنه و شاعر بار میاره...
کتاب با سوال از چگونگی به دنیا اومدن شاعر شروع میشه. سوال فلسفی از هستی. سوالی که شاید برای خیلی از ماها پیش بیاد که نطفهی ما کی کجا بسته شده؟. و به دوران کودکی و جوانی هم همین نگاه رو داره.
به زن و بدن زن و زایش هم پرداخته که دغدغهی زنها بعد از به دنیا اومدن بچه میشه، درباره مادری.
داستان در سالهای انقلاب کمونیستی در چکسلواکی میگذره و نویسنده به این مسئله هم توی تمام داستان توجه داره و در کنارش به نقد از سوسیالیست هم میپردازه.
و نقد رمانتیسیسم.
این موارد در شخصیت اصلی داستان نمایان هست. یارومیل یک شاعر هست که مادرش اون رو شاعر بار میاره. اینجا کوندرا مثال شلی و رمبو رو میزنه که این دو شاعر هم در زندگیشون زنانی بودن که بالاخره در نوع خودش تاثیر گذاشتن. هردوی اونها در پی این هستن که زندگی جای دیگری است. شلی شاعر غنایی انگلیسی طرفدار اصلاحات اجتماعی و سیاسی هست و مدام در سفره. شاعر زندگی رو در جایی که با رویاها همخوانی داشته باشه پذیراست اما به هرجا میره ناراضی از وضع موجوده: "دانشجویان روی دیوار مینوشتند رویا واقعیت دارد، اما به نظر میرسد عکس آن درستتر باشد_این واقعیت است که رویاست_ سنگرها، درختان قطعشده، پرچمهای سرخ (180)... زندگی همیشه در جایی است که او نیست" (181).... یارومیل هم وارد انقلاب میشه مثل شلی...
شخصیت یارومیل شاعر غزلسراست و شعرهای رمانتیک میگه. جایی از کتاب که نقد رمانتیسیسم و غزلسرایی هست: " انسان مطرود از چهارچوب محافظ دوران کودکی، میل دارد وارد دنیا شود، اما در عین حال، چون میترسد، به وسیلهی شعرهایش دنیایی مصنوعی میسازد، دنیای جایگزینی (226). مثل شخصیت زاویه که ساختهی یارومیل هست. شاعر رمانتیک و احساسی ادبیات رو ورای زندگی عادی و واقعی میبینه و به دنبال زندگی در جای دیگری است. اینجوری زندگی فقط در رویا دلپذیره.
یارومیل شخصیت خیلی سادهای داره با اعتماد به نفس پایین که کم کم به موجود ناشناخته تبدیل میشه. مثلا به خاطر حفظ آرمانش کمونیست و ثابت کردن خودش عشقش رو لو میده به پلیسها. این یعنی هنر و رمانتیک بودن فدای سیاست و کمونیست میشه. پس شاعر بودن و هنرمند بودن چه وجه مثبتی داره؟ اینجا هنرمند که نمایندهی یه هنر هست داره بر ضد آزادی عمل میکنه.
در کل میشه این اثر رو فلسفی، تاریخی و نقدی بر سوسیالیسم و رمانتیسیسم دونست.
بعضی قسمتهای قشنگ کتاب:
ایا عشق مطلق به معنای این نیست که اول آدم بتواند دیگری را درک کند و او را با تمام چیزهای درون و بیرونش، حتی با سایههایش دوست داشته باشد؟ (142).
بودلر مینویسد: "باید همیشه مست بود، مست از شراب، از شعر، از تقوی، از هر چه بخواهید..." غزلسرایی نوعی مستی است و آدنی برای اینکه راحتتر خودش را با دنیا تطبیق دهد، مست میشود... (198).
اشک بهترین پیز ممکن برای پاک کردن لکههاست (208).
شکوه و جلالِ وظیفه از سرِ بریدهی عشق متولد میشود (273).