نوشته های مهرسا

به خاطر انتقامم در جهت دست ندادن با دختر پانزده ساله 

عذاب وجدان گرفتم و تا آخر مهمونی این عذاب وجدان با من بود ،

و هعی عذابم داد و عذابم داد 

هر چند انتقام بود ولی واقعا ارزش اینکه این عذابو بکشم نداشت :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۱۴
majid majidi

یه آنتی ویروس نصب کنید رو مغزم، لطفا. قاطی پاتی شده همه چی. سیم ها. اون سیم ها رو هم مرتب کنید. و؟ میشه یه بک گراند صورتی هم اضافه کنید؟ خاکستری. خاکستری هیچ وقت رنگ من نبود آخه.  بود؟ چرا ندیده بودم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۱۳
majid majidi

برای روزایی که دلم میگیره

برای روزایی که بغص کردم

یا برای روزایی که ذوق کردم

مث ی سنگر برای ی سرباز 

.

شاید ی روز برات نوشتم‌ اینجا از همه روزایی که گذشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۱۳
majid majidi

"میم" میگفت این جمله رو بده با آب طلا برات بنویسن و بزن بالای تختت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۱۲
majid majidi

همین روزها  ... کمی قبل تر! تولد من و او بود... رفتم سر کلاس... یادم نیست با چه موضوعی! تکلیف بود یا امتحان... پیر شدم

گویا ... یادم نمی آد ... فقط یادمه ناراحت شدم ... کمی عصبانی طور! بچه های کلاس با کلی ذوق و شوق تولد گرفته بودن برام ... کوفتتون شد... انگار آب یخ ریخته بودن رو سرشون... نمی دونستم باید چه کنم... از خودم ناراحت بدم ... ترکیبی ار عذاب وجدان و یه حس خوب ... هم خورده تو وجود من... کم کم اومد سراغم ... رفتم... رفتم ... ولی نتونستم برم... دور زدم ... شیرینی گرفتم و برگشتم ... زنگ آخر بود... برگشتم...

نمی دونم اونجا شروعش بود... یا کمی قبل تر یا کمی بعد تر ... ولی روز عجیبی بود...

دو سه سالی بود که فاصله گرفته بودم ... از این حس عجیب... امسال ولی سال خوبی بود گویا ... این جا و اون جا ! هر دو خوب بود...

همون قدر که سال خوبی بود سال خوبی نبود... اتفاقات بد آخر سال ... تلخ کرد سال شیرین شیرین و ... نمی دونم میشه نوشت اصلا ... یا باید دفن کرد حرفها و گاه به گاه ... با لبخندی ... یا با قطره اشکی... نبش قبر کرد...!

قصه ها تموم شد...

لااقل این جوری به نظر می رسه...! اجازه ای برای ادامه داستان نیست لااقل ... یا چراغی ... یا کورسوی امیدی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۰۷
majid majidi

.من پدر نخواهم شد.من مثل برادرانم نخواهم شد.من خانه نخواهم داشت.من در کل آدم موفقی نخواهم شد.و باز حق با توست که می‌گویی دربه‌در خواهم شد.اما نمی‌دانی که من نمی‌خواستم فرزند تو باشم.حتا نمی‌خواستم زاده شوم.بیا قبول کنیم که هر عشقی یک تاوانی دارد.مرا به عنوان تاوان عشق خودت و پدر ببین،نه چیز بیش‌تر.در کل متاسفم که نمی‌توانم متاسف باشم.فقط در رو ببند،چراغ‌ها رو هم خاموش کن.اما یک شب،یک شب اما.
قول میدم لب‌خند بزنم.هه هه.اینجوری.

هانس دامر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۰۵
majid majidi

تا چیز بزرگی بدست بیارم ، بعد دیدم نه . اتفاقا قوی شدن تو مسیر بدست اوردن چیزای بزرگ ایجاد میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۰۵
majid majidi

بوی شامپو و لوسیون بدن میده

وسط این همه گرما و بوی بد عرق و...

روحم شاد میشه

خودم که حظ کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۰۴
majid majidi

بیشتر برای من 

جان دور ازچشم من داشت ماشین میفروخت 

به تکاپو افتاده بود 

نمیتونه یک لحظه بدون من باشه منم نمیتونم

بیشتراز هرکسی تو این دنیا دوسش دارم

ی مشاور نوبت گرفتم 

حتما باید برم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۰۳
majid majidi

من از تو سر قهقه میزدم و نرگس هی میگفت جون مادرت کنترل کن خودتو:))))

وااای خیلی خوب بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۰۲
majid majidi